جدول جو
جدول جو

معنی دار تک - جستجوی لغت در جدول جو

دار تک
نوک درخت، جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 18 هزارگزی جنوب خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
داربر. دارکوب. (ناظم الاطباء). رجوع به دارکوب و دارتمک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی:
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
، سرزمین:
نخستین بار گفتش کزکجایی ؟
بگفت: از دارملک آشنایی.
نظامی.
، کاخ. قصر:
کلید همه دارملک سلاطین
بزیرگلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
رجوع به دارالملک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار تن
تصویر تار تن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار تنک
تصویر کار تنک
عنکبوت، تار عنکبوت تنیده عنکبوت نسج عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد بک
تصویر داد بک
متصدی عدلیه رئیس قضات امیر داد میر داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تنک
تصویر تار تنک
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داراک
تصویر داراک
اموال
فرهنگ واژه فارسی سره
از گیاهان انگلی که بر روی تنه ی درختان روید
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی
دهن گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دارکوب
فرهنگ گویش مازندرانی
بافه های گندم و جوی چیده شده بر روی درخت یا نپار
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخه ی درخت، سرشاخه ی قطع شده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که درخت ها را از ریشه در می آورد
فرهنگ گویش مازندرانی
موش درختی
فرهنگ گویش مازندرانی
شب گردهندی، از انواع پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
کود و خاکی که در اثر پوسیدن تنه و برگ درخت به وجود می آید
فرهنگ گویش مازندرانی
درختی، دارد، درخت به
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
از پرندگان بومی که نام دیگر آن دار خزکا است
فرهنگ گویش مازندرانی
از درخت افتاده و مصدوم
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن، باز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در بالا رفتن از درخت مهارت دارد، بالا رونده از درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
یک چهارم، نوعی شراکت و سهمیه بندی در اجاره ی زمین کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک انگشتان دست
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که هنگام وجین یا درو، در آخرین قسمت صف کارگران و در
فرهنگ گویش مازندرانی
قورباغه ی سبز درختی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا یا انگور فرو کنند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی بین راه آلاشت و لفور، روی درخت، بالای درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور ماندگار، تا دیر وقت
دیکشنری اردو به فارسی